دیر رسیدن به مدرسه
#داستان_کوتاه
بیشتر وقتها که شیفت ظهر بود، #دیر میرسید.
معلمش شاکی شده بود.
مادرش را خواستند،
او هم خبر نداشت!
قرار شد پاپیاش شوند.
دیدند موقع #اذان که میشود، به دو میرود #مسجد محمودیه!
اذان را میگوید،
نمازش را به #جماعت میخواند
و بعد هم دستهایش را بلند میکند و برای معلمها و … #دعا میکند
و باز به دو بر میگردد #مدرسه!
بیشتر اوقات هم از #دیوار میپرید توی حیاط مدرسه!
فردا معلمش سرِ صف، جلوی همه دست حسن را گرفت و گفت:
خدایا!
به حق این خوبان، ما رو هم خوب کن….
???? یادگاران
#شهید_حسن_طهرانی