عیدی من در عید غدیر
اینها عیدی من از دوستان کوثرنتی تو همایش فعالان مجازی در دوسال که گذشت خیای برام عزیزن
#همایش_فعالان_فضای_مجازی
اینها عیدی من از دوستان کوثرنتی تو همایش فعالان مجازی در دوسال که گذشت خیای برام عزیزن
#همایش_فعالان_فضای_مجازی
همایش فعالان به روایت تصویر2
همایش فعالان به روایت تصویر
روز اول تا اونجا گفتم که نسیبه و زهرا برای اماده کردن بسته های فرهنگی رفتا بودن ظهرش که خیلی خسته بودن منم برای کمک بهشون رفتم ولی خدایی خیلی سوتی دادیم خانم کشتکاران اومده بود کم و کسری رو بپرسه ما به ریاضی ساده رو هم هنگ کرده بودیم واقعا خیلی خوب بود
روز دوم که رسید بچه ها بیشتر شدن نزدیک ۳۰۰ نفر نمی دونم ولی خوب بود
اولش تو کوثرنت من برا دوستان گذاشتم که اونایی سید هستن به مناسبت روز سید ها باید برام عیدی بیارن خانم میر احمدی و ربیع الانام و خانم طلوع هر کدوم برام یه یادگاری آوردن
من واقعا اون روز ها رو یادم نمی ره خیلی دوست داشتم واقعا خیلی خوب بود روز آخر واقعا دلم گرفت که چرا داریم میریم دوست داشتم بیشتر کنار بچه ها باشم
شب آخر هم که رفتیم جمکران بخاطر دلتنگیم واسه حرم جمکران و دوستان توب کلی گریه کردم اون سه روز واقعا روز خوبی بود
امیداورم بازم همه رو ببینم دلم واسه هم تنگ شده
واقعا به سرعت تموم شد
بعد از شیطنت های دیشب که انجام دادیم بچه های زیادی هم تو خوابگاه ما جمع شدن که یکی از اون ها دوست خوبم فاطمه مومنی بود که یک سال باهم در ارتباط بودیم ولی همو ندیده بودیم دوست خیلی خوبیه روز اول همایش که رسید خیلی خوب بود من و خانم موسوی و چن نفر از بچه ها به حضور غیاب پرداختیم نسیبه و زهرا هم زحمت بسته های فرهنگی سفیران رو کشیدن
وای که اون روز چقدر سوتی دادیم
براتون تعریف می کنم …….
یه فکر شیطانی اومد به ذهن من
یهو برگشتم رو به بچه ها گفتم بچه ها بیاین تشک تختا رو عوض کنیم بچه ها هم قبول کردن
سه تایی تشک ها رو عوض کردیم اینقدر هم خندیدم که نگو
کسی هم نفهمید
ولی بعد از اون فکر کنم خدا ما رو به خاطر این کارمون تنبیه کرد
گوشی نسیبه تا یک ساعت گم شد
بعد از اون از لای پتو پیدا کردیم
و من هم از رو تخت افتادم
وای چه کاری بود ما کردیم
ولی خاطره خیلی خوبی بود ولی بعد قرار بود نسیبه تو کوثرنت بنویسه و عذر خواهی کنه ولی اونم خجالت می کشه خب یکم شیطونی کردیم
وارد قم که شدیم رفتیم حرم از اونجا زنگ زدیم به زهرا که بیاد با هم بریم اردوگاه اومد باهم رفتیم زیارت بعد هم با هم به سمت اردوگاه حرکت کردیم
وای چه حس خوبی داره با دوستانی که چن سال در ارتباط بودی اونا رو از نزدیک ببینی
وارد اردوگاه که شدیم رفتیم اتاق ۱ اونجا خانم مهزیار و خیلی از بچه های دیگه رو هم دیدیم واقعا باورشون نمی شد من انقدر کوچک باشم
اونجا که جا نبود ما رفتیم اتاق ۴ اولین کسایی بودیم که رسیدیم یه اتاق ۴ نفره انتخاب کردیم
خب وقتی رسیدیم زهرا گفت تشک تختا خیلی بر من سخته من ننی تونم رو این تختا بخوابم
یه فکر شیطانی اومد به ذهنم ………
این داستان ادامه دارد
بالاخره از خونه اومدم بیرون رفتم به سمت حوزه
اونجا با نسیبه قرار داشتم که بیاد حوزه و با هم بریم ایستگاه
سوار اتوبوس بشیم
رسیدم حوزه کمی منتظر موندم و نسیبه اومد با هم رفتیم
با لاخره سوار اتوبوس شدیدم و به سمت قم راه افتادیم
نمی دونید چقدر خوشحال بودم بعد از اون همه دردسر دارممیرم همایش
بعد از این مطلب قم رو براتون خواهم نوشت
ادامه دارد
اون روز که خانم فراهانی زنگ زد من حوزه بودم
گفتن خانم احمدی می تونن بیان فقط باید اعلام همکاری کنند
منم گفتم حتما و از منم خواست که با کسی در این باره حرف نزنم منم چیزی به کسی نگفتن
خیلی خوشحال بودم اینقدر ذوق داشتم که نگو
رفتم خونه همه از دیدن من با اون همه ذوق تعجب کرده بودن
تا این که شب شد بابام اومد گفت که نمی خوام اجازه بدم بری اولش فکر کردم داره شوخی
می کنه ولی نه انگاری داشت راست می گفت
انگار اب یخ ریختن سرم همه ذوقم کور شد دلیلش رو از بابام پرسیدم گفت تو هنوز بچه ای
من چطوری یه دختر جوون رو تنها بزارم بره قم اونم با ماشین عمومی
کلی گریه کردم مامانم گفت که من راضیش می کنم مامانم راضی بود
بابا رو بالاخره راضی کردم قرار شد برم اما شب قبل اون روزی که قرار بود راه بیوفتیم
مامانم گفت که عاطفه دلم شور می زنه نمی تونم اجازه بدم بری
وای بازم شروع شد کلی التماس کردم تا راضی شد صبح روز بعد با عجله زدم بیرون
تا دوباره دلشون شور نزنه و بدون خداحافظی از خواهرام زدم بیرون
ادامه دارد…………….
اسامی کسانی که به همایش دعوت شده بودن
اومده بود من خودم می دونستم جزو کسانی هستن که دعوت میشن
چون هم سفیر بودم هم فعال کوثرنت و هم کوثربلاگ
و هم تو فراخوان برنده شده بودم
ولی نمی دونم چرا بازم استرس داشتم
فبل از این که اسامی بیاد خانم کشتکاران دوستانی رو برای همکاری دعوت کرده بود خانم موسوی هم جزو اونا بود و قرار بود زود تر بره بعد این که اسامی ادمد خانم فیضی هم اعلام همکاری کرد و قرار بود زود تر با هم برن مدنده بود من و نسیبه من که برای یک روز سفیران هم دعوت شده بودم و نسیبه هم برا دو روز همایش
حالا من مونده بودم باید چی کار کنم یا باید یک روز سفیران رو از دست می دادم با نسیبه می یومدم یا این که اون رو راضی می کردم که یک روز زود تر با من بیاد چون من به تنهایی نمی تونستم بیام
نسیبه قبول کرد ولی مشکل اسکان داشت
می ترسیدم از این که مرکز قبول نکنه که به نسیبه زود تر اسکان بده ولی این مسئله رو با خانم فراهانی در میون گذاشتم و گفت که فردا بهت می گم
من خیلی استرس داشتم خانم فراهانی زنگ زد و گفت
این داستان ادامه دارد