اردوگاه نرجس خاتون
وارد قم که شدیم رفتیم حرم از اونجا زنگ زدیم به زهرا که بیاد با هم بریم اردوگاه اومد باهم رفتیم زیارت بعد هم با هم به سمت اردوگاه حرکت کردیم
وای چه حس خوبی داره با دوستانی که چن سال در ارتباط بودی اونا رو از نزدیک ببینی
وارد اردوگاه که شدیم رفتیم اتاق ۱ اونجا خانم مهزیار و خیلی از بچه های دیگه رو هم دیدیم واقعا باورشون نمی شد من انقدر کوچک باشم
اونجا که جا نبود ما رفتیم اتاق ۴ اولین کسایی بودیم که رسیدیم یه اتاق ۴ نفره انتخاب کردیم
خب وقتی رسیدیم زهرا گفت تشک تختا خیلی بر من سخته من ننی تونم رو این تختا بخوابم
یه فکر شیطانی اومد به ذهنم ………
این داستان ادامه دارد