معادله انتظار
“معادله انتظار….”
ســوره یوســـف را که می خـوانـیم!
از آیـه آیـه اش عـطــر یوســف ما به مشــامـ می رسـد!
غـیبت یوســف از چاه شــروع شــد، غـیبت یوســف ما از ســرداب!
یـعـقـوب به یوسـفش رســید خـــدایـا…
چرا ما………. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی!!!
یعقوب چقدر نذر کرد، تا یوسفش پیدا شود؟؟؟
یعقوب ،، نذر نکرد…..
یعقوب ،، مضطر شد…..
و ما هنووووووز، سرگرم بازی های کودکانه دنیاییم….
تمام جمعه ها در پی هم میگذرند…
و ما هنوز فقط و فقط با زبانمان، یوسف را طلب میکنیم….
همان زبانی که غیبت میکند….
همان زبانی که نیش میزند….
همان زبانی که می درد….
همان زبانی که دل میشکند….
همان زبانی که می رنجاند….
همان زبانی که اسرار دیگران را فاش میکند…
همان زبانی که ذکر خدا … انتظار فرج.. محبت اهل بیت… فقط و فقط لغلغه هر روزه اش است،،
که اگر جز این بود…
باید زبانمان بعد از این همه سال دعای فرج خواندن…. با مردم مهربان میشد….
باید همدل میشدیم ….
باید وفادار میشدیم …..
کمی فکر کنیم!!!!
انتظار یعقوب کجا؟؟؟؟ و انتظار ما کجا؟؟؟؟؟
یقین یعقوب کجا؟؟؟؟ و یقین ما کجا؟؟؟؟؟
معادله حل شد!!!!!!!!!
چرا یعقوب به یوسفش رسید…
اما؛؛؛؛
ما نمیرسیم؟؟؟؟؟؟
ما باید از خودمان شروع کنیم……
راه رسیدن به یوسف، از درون ما میگذرد….
از درون ما…..!!!
باید برخیزیم!!!
برای ابتلای وجودمان به درد انتظار…
برای سلامت قلبهایمان تا چشیدن طعم شیدایی انتظار…
یادمان باشد؛
تا قلب مان سالم نشود،، شیفته اش نخواهیم شد….!!!
منتظرش نخواهیم بود!!!
ملاقاتی نیز درکار نخواهد بود!!!!!