ای کاش
اي كاش آن اوايل كه زبان گشودم، نزديكانم مرا به گفتن يا مهدي وا ميداشتند. اي كاش مهد كودكم، مهد، آشنايي با تو بود. كاشكي در كلاس اول دبستان، آموزگارم الفباي عشق تو را برايم هجي ميكرد و نام زيباي تو را سر مشق دفترچة تكليفم قرار ميداد.
در دوره راهنمايي، هيچ كس مرا به خيمه سبز تو راهنمايي نكرد.
در سالهاي دبيرستان، كسي مرا با تو ـ كه مدير عالم امكان هستي ـ پيوند نزد.
در كتاب جغرافي ما، صحبتي از «ذي طوي» و «رضوي» نبود.
در كلاس تاريخ، كسي مرا با تاريخ غيبت غربت و تنهايي تو آشنا نساخت.
در درس ديني، به ما نگفتند «باب الله» و «ديّان دين» حق تويي.
دريغ كه در كلاس ادبيات، آداب ادب ورزي به ساحت قدس تو را گوش زد نكردند.
چرا موضوع انشاي ما، به جاي «علم بهتر است يا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روشهاي جلب رضايت تو نبود؟! مگر نه اين است كه بي تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟
اي كاش در كنار انواع و اقسام فرمولهاي پيچيده رياضي، فيزيك و شيمي، فرمول ساده ارتباط با تو را نيز به من ياد ميدادند.
وقتي براي كنكور درس ميخواندم، كسي مرا براي ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان تشويق نكرد. كسي برايم تبيين نكرد كه معرفت امام نيز مراتب دارد و خيليها تا آخر عمر در همان دوران طفوليت يا مهد كودك خويش در جا ميزنند.
مولاي من! در دانشگاه هم كسي برايم از تو سخن نگفت؛ پرچمي به نام تو افراشته نبود؛ كسي به سوي تو دعوت نميكرد؛ هيچ استادي برايم اوصاف تو را بيان نكرد. كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلام، جبران كسري معدل دانشجويان بود!
نه اين كه از تبليغات مذهبي، نشستهاي فرهنگي، نماز جماعت، اردوهاي سياحتي ـ زيارتي مسابقات قرآن و نهج البلاغه و…خبري نباشد…. كم و بيش يافت ميشود؛ اما در همين عرصهها نيز تو سهمي نداشتهاي و غريب و مظلوم و از ياد رفتهاي.
اينك اما در عمق ضمير خود، تو را يافتهام؛ چندي است با ديده دل تو را پيدا كرده ام؛ در قلب خويش گرماي حضورت را با تمام وجود حس ميكنم؛ گويي دوباره متولد شدهام.
آقاي من!
از كجا آغاز كنم؟ از خود بگويم يا از ديگران؟ از نسلهاي گذشته بگويم يا از نسل امروز؟ از دوستان شكوه كنم يا از دشمنان؟ از آناني بگويم كه خاطر شريف تو را ميآزارند؟ از آنها كه دستان پدرانه و مهربانت را خون ريز معرفي ميكنند؟ از آنها كه چنان برق شمشيرت را به رخ ميكشند كه حتي دوستانت را از ظهورت ميترسانند؟
از آنها كه بر طبل نوميدي ميكوبند و زمان ظهورت را دور ميپندارند؟ از خود آغاز ميكنم كه هركس از خود شروع كند، امر فَرَج اصلاح خواهد شد.
آقا جان !
ميخوام به سوي تو برگردم. يقين دارم برگذشتههاي پر از غفلتم، كريمانه چشم ميپوشي؛ ميدانم توبهام را قبول ميكني و با آغوش باز مرا ميپذيري. من از تو گريزان بودم؛ اما تو هم چون پدري مهربان، دورادور مرا زير نظر داشتي… العفو… العفو.