خانوم
كنار خيابان ايستاده بوديم منتظر تاكسي. يك تاكسي سمند زرد نگه داشت كه روي صندلي هاي عقبش يه “زن و شوهر” يا شايدم يه “خواهر و برادر” يا هر چيز ديگه نشسته بودن.
رفيقم عقب نشست و من هم صندلي جلو نشستم.
اين آقا و خانوم رفتار متعادلي داشتن و تقريباً مطمئن شديم كه زن و شوهر هستند. خب اصلا به ما چه…
ولي خانوم به شدت آرايش كرده بود و حسابي سعي در نمايان تر شدن زيبايي هاي زنانه خود داشت. خلاصه نگم ديگه….
كسي با كسي صحبت نمي كرد تا اينكه يهو اين رفيق ما رو كرد به خانومه گفت: رژ لبات رو دوست دارم خلاقيت توش مي بينيم ولي به رژگونه ات نمياد!!!!!
يه لحظه همه داشتيم هم رو نيگاه مي كرديم، من رفيقم رو، شوهره خانومش رو، خانومه خودش رو تو آينه ماشين نيگاه مي كرد، راننده هم من رو نيگاه مي كرد و رفيقم هم به شوهره.
نفهميدم چي شد كه ديدم شوهره نعره اي زد و يخه ي رفيق ما رو گرفت كه بي ناموس…
راننده هم ديد داره شر درست ميشه، زد كنار و گفت همه تون پياده شين زودتر، حوصله دردسر ندارم.
رفيق ما در حالي كه يخه اش در دست شوهر اون خانومه بود در ماشين رو باز كرد و اومد پايين. من هم سريع پياده شدم رفتم جداشون كنم.
شوهره داد مي زد بي ناموس ….. مگه خودت ناموس نداري چشت به ناموس مردمه و …
رفيق ما هم با كمال آرامش به چشماي شوهره نيگاه مي كرد و هيچي نمي گفت و بعد از چند دقيقه فقط اين جمله گفت: ببين داداش، خانوم شما براي من آرايش كرده، من هم نظرم رو راجع به آرايشش گفتم. اگه براي شما بخواد آرايش كنه اين كار رو توي خونه انجام ميده نه جلوي چشماي ملت.
بعد از اتمام افاضات رفيق ما، شوهره يخهي رفيق ما رو ول كرد و يه نيگاه به خانومش انداخت و رفت سمت پياده رو.
خانومش هم دو تا فحش بووووق به رفيق ما داد و رفت دنبال شوهرش.
و من تمام اين لحظات هيچي نگفتم و فقط به حرف دوستم فكر مي كردم .
نظر شما چيه؟؟؟؟؟
منبع : جام