کاش
گاهی دلت گفتن می خواهد
اما گفتنت نمی آید
گویی مُهر سکوت به لبهایت خورده باشد…
بر آن می شوی تا بنویسی آنچه را که نگفتنیست…
دلت نوشتن می خواهد
امانوشتنت هم نمی آید
گویی حکم عدم به قلمت خورده باشد…
اما ناغافل
زودتر از همه اینها می ببینی که
واژه هایت را قطره قطره بر کاغذ گریسته ای
و او را غرق در ناگفته هایت کرده ای
آنقدر در سکوت برایش میگریی
که از شرم نانوشته هایت
سینه اش
خیس میشود٬
نرم میشود ٬
می شکافد…
آری
گاهی
اَشکها هم حرفهایی به وسعت نگفتن دارند……