نامه ای به حضرت ابوالفضل
آقا سلام ، ببخشید ! مرکز توانبخشی جانبازان کجاست؟
- همون جا که فلج ها و روانی ها رو نگه میدارن؟ انتهای همین کوچه است…..!
فلج ها و روانی ها!!! از شنیدن این جواب شوکه شدم !
داخل که می روی قسمت اعصاب و روان، احساس می کنی هنوز ابر آتش تیر و گلوله روی سرت است…
• هنوز هر سه ثانیه یکی از روی تخت خیز می پرد..
• هنوز یکی را می بینی با لباس لجنی دارد سینه خیز روی زمین می رود تا مین ها را خنثی کند..
• آقا اسماعیل تلفن آسایشگاه را سفت چسبیده بود و فریاد می زد پس نیروها کجا هستن؟؟بچه ها قیچی شدند…
• محمد آقا را می بینم که دارد دمپایی سفید بچه ها را واکس سیاه می زند، انگار زمان جنگ کفاش جبهه بوده…
• وارد سالن آسایشگاه که می شوی یکی دوان دوان سمتت می آید و حال امام خمینی را ازت می پرسد… می گوید سلامش را به امام برسانم و بگویم بچه ها ایستاده اند…
【اینجا هنوز بوی کربلای پنج می آید…】
با گریه خارج می شوم از آسایشگاه و به هیاهوی شهر باز می گردم….
یکی جلوی درب آسایشگاه تیکه می اندازد که “آقا سهمیه بنزین ات را گرفتی؟! خوب شارژ شدی؟”
.
.
.
شادی روح و آرامش حال همه ی جانبازای موج گرفته و همه ی عاشقا، که رفتن رو مین تا من و تو نفس بکشیم صلوات …
بنام خداوند کربلا
سلام اقا سلام اقای خوبم.حضرت عباس نجاتم بده خدای احساس نجاتم بده.آقا جان گره به کارم افتاده.بحق امام حسین قسمت میدم مشکلمو حل کن
جان رقیه قسمت میدم اقا باب الحوائجی کن برام
الهم صلی علی محمد و ال محمد