درد دل با بابای شهیدم
چقدر سختهِ حال بچه ای نمی دونه با باش هم دوسش داره یا نه ؟ بابا جون سلام ! نمی دونم به سلامم جواب دادی یا با من قهری و دیگه دوستم نداری ؟
می دونی برای چی این این حرفها رو دارم برات می گم ؟ به خاطر این که دلم برات تنگ شده ، خیلی وقتا که دلم می گیره میام سرمزارتُ آروم بدون این که کسی بفهمهُ و دلش برام بسوزه ، با تودرد دل می کنم ، با تو از خودم می گم آ ره بابا ! پار سال هردو نوبت شاگرد اول شدم ، مامان برام یه عروسک خوشکل خرید ؛ خا له هم به من کادو داد اما می دونی دلم چی می خواست ؟ دلم می خواست بیام بشینم توی بغلت ، تو بوسم کنی دستتُ بزاری سرمُ و نازم کنی ، بامن بازی کنی مثل همه با با های دیگه ، منو تا مدرسه ببری ؛ من عروسک نمی خوام ، من دوست ندارم دل کسی برام بسوزه ، من تو رو می خوام دلم برات تنگ شده ، دلم می خواد حتی توی خواب هم که شده بیایی ومنو ببوسی ، دستتُ روی سرم بکشیُ نازم کنی ، مثل همه با با های دیگه که سر بچه ها شونُ ناز می کنن ، اینا رو با تو می گم ، امّا ناراحت نیستم که تو نیستی تا منو بغل کُنی ، نه خوشحالم از اینکه همون جوری که دوست داشتی به آرزوت رسیدی ، شهید شدی و رفتی پیش عمو محمود و عمو عیسی ، می دونم دلت خیلی براشون تنگ شده بود ، می دونم کجا رفتی ! رفتی پیش همون دوستایی که شبهای پنج شنبه توی روایت فتح می دیدیشون ، بعد نصف شبا ی ماه رمضون موقع سحر به یادشون گریه می کردی ، با چفیه اشکات روپاک می کردی ؛ آره همون ماه رمضونی که عیدش رو بدون تو گرفتیم ، الان یک سا ل گذشته امسا ل هم عید ماه رمضون رو بدون تو گرفتیم ، جا ت پیش ما خیلی خا لی بود عکسی روکه کوچیک بودم توی بغلت نشسته بودمُ برداشتم و رفتم توی اتاقم بدون این که کسی بفهمه یک عا لمه گریه کردم ، امّا وقتی که یاد یا حسین یا حسین گفتن دردات افتادم دوباره آروم شدم ، با با جون دلم می خواد دکتر بشم تا بتونم دوستای تو رو که مثل تو شیمیایی شدن رو خوب کنم ؛ آره با با جون من همیشه برای سلامتی بقیة دوستات دعا می کنم ، برای بابای مریم کوچولو ، همونی که صدای اذ ونشُ دوست داشتی برای سلامتی اون هم دعا می کنم ؛ توهم برای من دعا کن تا دختر خوبی برای تو و مامان با شم ، دعا کن اون جوری که تو دوست دا شتی با شم ، من هم سعی خودم رو می کنم که مامانُ نارا حت نکنم خدا حافظ دلم برات تنگ می شه زهرا دختر کوچولوت
خیلی زیبابود
فرزندان شهداچه غمی رو
بدون بابا درسینه دارند .طفلکی ها تنها به قاب عکسی خوشند .بازخوش به حال بچه شهیدایی که خاطراتی ازبابا درخاطردارند و لی دردانه هایی که طعم شیرین محبت پدرانه رولمس نکردن چه می فهمن باباچه مزه ای داره!
دلمو سوزوندین بامطلبتون.
خداخیرتون بده!