داستان از ائمه اطهار
? داستانی از زندگی ائمه اطهار
?احیای اموات بدست مبارک حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه افضل صلاة والسلام?
________________________
?حضرت جعفر بن محمد صادق صلوات الله علیه فرمودند قومی از بنی مخذوم بودند ، که با امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه[از طرف مادری] نسبت قومُ خویشی داشتند.
?روزی جوانی ازآنهاخدمت امیرالمومنین صلوات الله علیه آمدُ گفت: ای دایی ، یکی از نزدیکانم فوت کرده و من خیلی اندوهگین شده ام.
☜حضرت فرمودند: آیا دوست داری او را ببینی؟گفت بلی.
☜حضرت فرمود ما را بر سر قبر او ببر.
?سپس حضر امیر صلوات الله علیه خداوند تبارک و تعالی را خواند دعا کرد و فرمودند: ای فلانی به اذن خداوند تعالی به پا خیز . در این هنگام میت بر بالای قبر نشست ، در حالی که می گفت: ونیه ونیه،شالا یعنی لبیک لبیک ،ای آقای ما.
?امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند این چه زبانی است؟ آیا تو از دنیا نرفتی درحالی که یک فرد عرب زبان بودی؟گفت بلی،ولی من درحالیکه برولایت فلانی و فلانی ( عمر بن خطاب و ابی بکر بن ابی قحافه ) بودم از دنیا رفتم و زبانم به زبان اهل آتش مبدل گشت.
➖رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ صلوات الله علیه قَالَ: کَانَ قَوْمٌ مِنْ بَنِی مَخْزُومٍ لَهُمْ خُئُولَةٌ مِنْ امیرالمومنین صلوات الله علیه فَأَتَاهُ شَابٌّ مِنْهُمْ یَوْماًفَقَالَ یَا خَالِ مَاتَ تِرْبٌ لِی فَحَزِنْتُ عَلَیْهِ حُزْناً شَدِیداً.
➖قَالَ فَتُحِبُّ أَنْ تَرَاهُ قَالَ نَعَمْ.
➖فَانْطَلَقَ بِنَا إِلَی قَبْرِهِ فَدَعَا اللَّهَ وَ قَالَ قُمْ یَا فُلَانُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا الْمَیِّتُ جَالِسٌ عَلَی رَأْسِ الْقَبْرِ وَ هُوَ یَقُولُ وینه وینه سألا مَعْنَاهُ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ سَیِّدَنَا فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صلوات الله علیه مَا هَذَا اللِّسَانُ أَلَمْ تَمُتْ وَأَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنِّی مِتُّ عَلَی وَلَایَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ ، فَانْقَلَبَ لِسَانِی عَلَی أَلْسِنَةِ أَهْلِ النَّارِ.
?الخرائج و الجرائح ۱/ ۱۷۳ ح۵
?بصائرالدرجات ۲۷۳ ح۳
?بحارالانوار ۴۱/ ۱۹۲ ح۲ و۶/ ۲۳۰ح۳۹ و ۴۱/ ۱۹۵ ح۸
?الکافی ۱/ ۴۵۶ ح۷
?مدینة المعاجز ۳۶ ح۵۳
?اثبات الهداة ۴/ ۴۴۰ ح۱۲
?الهدایة الکبری ۱۵۹
?ارشاد القلوب ۲۸۴
?ثاقب المناقب ۱۹۳
?علی علیه السلام والمناقب ،عبدالعلی گویا صفحه ۱۶۲ ح۱