خاطره شهید حسین خرازی
با غیظ نگاهش می کنم.می گویم « اخوی ! به کارت برس. » می گوید « مگه غیر اینه ؟ ما این جا داریم عرق می ریزیم تو این گرما ؛ آقا فرماند ده لشکر نشسته ن تو سنگر فرماندهی، هی دستور می دن. » تحمّلم تمام می شود. داد می زنم« من خودم بلدم قایق برانم ها. گفته باشم، یه کم دیگه حرف بزنی، همین جا پرتت می کنم توی آب، با همین یه دست تا اون ور اروند شنا کنی اصلا ببینم تو تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لغز می خونی؟ » می خندد. می خندد و می گوید « مگه تو دیده ای؟»
شہــــــداے گمنــــــــامـــ