خاطره ای از استاد قرائتی
?خاطره ای از استاد قرائتی
⭐️بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز مى خرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده. بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟ دانستم که دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. چگونه ما مى گوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولى در عمل کوتاهى مى کنیم؟
? خاطرات استاد قرائتی، ج1
سلام قشنگ بود