شروع مجدد
سلام اومدیم که دوباره شروع کنیم با قدرت
سلام به همه کوثر بلاگی های گل گلابببببب
سلام اومدیم که دوباره شروع کنیم با قدرت
سلام به همه کوثر بلاگی های گل گلابببببب
کوک چهارم را بزن!
کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش میبرد. کفاش با نگاهی میگوید این کفش سه کوک میخواهد و هر کوک ده تومان و خرج کفش میشود سی تومان.
مشتری هم قبول میکند. پول را میدهد و میرود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.
کفاش دست به کار میشود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام … اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر میشود و کفش کفشتر خواهد شد. از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمیشود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد… او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده است…
دنیا پر از فرصت کوک چهارم است
و من و تو کفاشهای دو دل..
عاقا به جون خودم من همش دو روزه به وبلاگم سر نزدم
چقدر تغییر یهو دیدم هنگیدم
البته باید بگم سرفتش هم اومده پایین
مثل کوثرنت همراه که من دیگه نمیتونم ازش استفاده کنم
تازه گوشیم هم دیگه بازش نمیکنه مشکل داره
نه با نت همراه نه با وای فای
یع چیز من چرا اینا رو اینجا میگم برم تو کوثرنت بزارم
فعلا??????
عاقا ینی چی این چه وضعشه
من میبینم عصبی میشم خو
صبحا که میرم بیرون
ساعت ۷ که مغازه دار مغازش رو باز میکنه
بجایی این که جلوی مغازش رو جارو بزنه
یه ساعت شیلنگ رو میگیره اب میپاشه واسه یه دونه برگ
خو اون رو بردا جارو کن چرا حرص میدین
حالا جلو مغازه به کنار آخه با خیابون چیکار داری?????
خو این چه وضعشه چرا کسی رسیدگی نمیکنه
نمیشه که من هی دلم میخواد چیزی بگم اول صبحی خو چی بگم فقط حرص میخورم ??????
کی باید رسیدگی کنه یا نه
عه ?????????????
#یاوران_زینب
#تولیدی_به_قلم_خودم
#اربعین
ارباب بعد محرمت بوی اربعین عجب صفایی دارد
انتظار اربعینت عجب صفایی دارد
پیاده روی اربعینت عجب صفایی دارد
شوق زائرانت عجب صفایی دارد
شلوغی مرز ها برای دیدنت عجب صفایی دارد
راه نجف تا کربلا عجب صفایی دارد
چای موکب راهت عجب صفایی دارد
شوق رسیدن به حرمت عجب صفایی دارد
عزاداری حرمت عجب صفایی دارد
نماز زیارتت عجب صفایی دارد
گریه در حرمت به شوق دیدن بین الحرمینت در اربعینت عجب صفایی دارد
راه پیاده شوق اربعین عجب صفایی دارد
وای به روزی اربعین آید
من در رویایم در رسیدن به حرمت میسوزم
وای به روزی که تمام دیده هایم خواب باشد رویا
وای به روزی که رضایت،رضایت ندهد به امضای گذرنامه اربعینت
وای به روزی اربعین آید من از کاروانت جا مانده باشم
وای به روزی که اربعین آید من در رسیدن به حرمت به موکبت به راه نجف به کربلایت بسوزم
وای به روزی که اربعین را نبینم اشک بریزم از درد نرسیدن به حرمت
برسان ما را به کربلا
رسیدن به کربلایت عجب صفایی دارد
وای دیروز اینقدر از این اسب ترسیدمدنبالمون کرد اما آخرش باهامون دوس شد اجازه داد ازش عکس بندازیمولی اون یکی همش قهر بود دوس نشد
روز ها پشت سر هم سپری می شود
روز موعود در راه است
همه پرستو دسته به دسته در راهند
به دنبال پناهگاه خود روانه می شوند
هر روز و هر لحظه به تعداد این پرستو های عاشق افزوده می شود
رفتن به این پناهگاه در روز به آن مهمی لیاقت می خواهد
نمی دانم چرا من لایق نبودم منم همان پرستوی عاشقم
که بی صبرانه منتظر این است که اربابش او را بخواند
شاید این پرستوی بینوا هنوز هنوز لیاقت ندارد
شاید این پرستوی عاشق هنوز به آن بی تابی نرسیده
کاشی منم فرا می خواندی
منم دلم می خواهد اربعین کربلا باشم
منم دلم می خواهد یکی از آن سیل جمعیتی باشم
که در حرکتند به سوی حرمت
منم دلم مثل یک پرستو پر می زند
دلم در بی تاب دیدن بین الحرمینت است با آن شور و حالی
تمام زائرات دارد
کاش منم جزو همه آن هایی بودم که اربعین کربلا هستند
دلم یک بغل کربلا می خواهد
بالاخره از خونه اومدم بیرون رفتم به سمت حوزه
اونجا با نسیبه قرار داشتم که بیاد حوزه و با هم بریم ایستگاه
سوار اتوبوس بشیم
رسیدم حوزه کمی منتظر موندم و نسیبه اومد با هم رفتیم
با لاخره سوار اتوبوس شدیدم و به سمت قم راه افتادیم
نمی دونید چقدر خوشحال بودم بعد از اون همه دردسر دارممیرم همایش
بعد از این مطلب قم رو براتون خواهم نوشت
ادامه دارد
اسامی کسانی که به همایش دعوت شده بودن
اومده بود من خودم می دونستم جزو کسانی هستن که دعوت میشن
چون هم سفیر بودم هم فعال کوثرنت و هم کوثربلاگ
و هم تو فراخوان برنده شده بودم
ولی نمی دونم چرا بازم استرس داشتم
فبل از این که اسامی بیاد خانم کشتکاران دوستانی رو برای همکاری دعوت کرده بود خانم موسوی هم جزو اونا بود و قرار بود زود تر بره بعد این که اسامی ادمد خانم فیضی هم اعلام همکاری کرد و قرار بود زود تر با هم برن مدنده بود من و نسیبه من که برای یک روز سفیران هم دعوت شده بودم و نسیبه هم برا دو روز همایش
حالا من مونده بودم باید چی کار کنم یا باید یک روز سفیران رو از دست می دادم با نسیبه می یومدم یا این که اون رو راضی می کردم که یک روز زود تر با من بیاد چون من به تنهایی نمی تونستم بیام
نسیبه قبول کرد ولی مشکل اسکان داشت
می ترسیدم از این که مرکز قبول نکنه که به نسیبه زود تر اسکان بده ولی این مسئله رو با خانم فراهانی در میون گذاشتم و گفت که فردا بهت می گم
من خیلی استرس داشتم خانم فراهانی زنگ زد و گفت
این داستان ادامه دارد
با سلام
از امروز اگه خدا بخواد می خوام تمام چیزایی که در این همایش اتفاق افتاد رو بنویسم
امیدوارم از خوندن این مطالب خوشتون بیاد