تشرف خدمت امام زمان (عج) در غیبت کبری…..
در حـلـه بـه مـرجـان صغير، كه حاكمي ناصبي بود، خبر دادند ابو راجح، پيوسته صحابه(غاصبین خلافت مولا علی ع را. ابوبکر، عمر و عثمان) را سب و سرزنش مي كند، حاکم دسـتـور داد كـه او را حـاضر كنند.
وقتي حاضر شد، آن بي دينان به قدري او را زدند كه مشرف به هـلاكـت شد و تمام بدن او خرد گرديد، حتي آن قدر به صورتش زدند كه دندان هايش ريخت.
بعد هـم زبان او را بيرون آوردند و با زنجير آهني بستند، بيني اش را هم سوراخ كردند و ريسماني از مو داخـل سـوراخ بيني او كردند.
سپس حاكم آن ريسمان را به ريسمان ديگري بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال، در كوچه هاي حله بگردانند و بزنند.
آنـ هـا هـم همين كار را كردند، به طوري كه بر زمين افتاد و نزديك به هلاكت رسيد، وضع او را به حاكم ملعون خبر دادند، آن خبيث دستور قتلش را صادر كرد.
حاضران گفتند: او پيرمردي بيش نـيـست و آن قدر جراحت ديده كه همان جراحت ها او را از پاي در مي آورد و احتياج به اعدام ندارد، لذا خود را مسئول خون او نكن.
خلاصه آن قدر با او صحبت كردند، تا دستور رهايي ابوراجح را داد، بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شك نداشتند كه در همان شب خواهد مرد.
صبح، مردم سراغ او رفتند، ولي با كمال تعجب ديدند سالم ايستاده و مشغول نماز است و دندان هاي ريخته او برگشته و جراحت هايش خوب شده است، به طوري كه اثري از آن ها نيست، تعجب كنان قضيه را از او پرسيدند.
▪️گـفـت: مـن بـه حالي رسيدم كه مرگ را به چشم ديدم، زباني برايم نمانده بود كه از خدا چيزي بـخـواهـم، لـذا در دل با حق تعالي مناجات و به مولايم حضرت صاحب الزمان (ع) استغاثه كردم، ناگاه ديدم حضرتش دست شريف خود را به روي من كشيد، و…
▫️فرمود: از خانه خارج شو و براي زن و بچه ات كار كن، چون حق تعالي به تو عافيت مرحمت كرده است، پس از آن به اين حالت كه مي بينيد، رسيدم.
شـيـخ شـمس الدين محمد بن قارون (ناقل قضيه) مي گويد: به خدا قسم ابوراجح مردي ضعيف انـدام و زرد رنـگ و بـد صـورت و كوسج (مردي كه محاسن نداشته باشد) بود ومن هميشه براي نـظـافـت به حمامش مي رفتم.
صبح آن روزي كه شفا يافت، او را درحالي كه قوي و خوش هيكل شده بود در منزلش ديدم، ريش او بلند و رويش سرخ، به طوري كه مثل جوان بيست ساله اي ديده مي شد و به همين هيئت و جواني بود، تا وقتي كه از دنيا رفت.
بـعـد از شفا يافتن، خبر به حاكم رسيد، او هم ابوراجح را احضار كرد و وقتي وضعيتش را نسبت به قبل مشاهده كرد، رعب و وحشتي به او دست داد.
از طرفي قبل از اين جريان، حاكم هميشه وقتي كـه در مـجلس خود مي نشست، پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدي )عج( كه در حله است مي كرد، ولي بعد از اين قضيه، روي خود را به سمت آن مقام كرده و با اهل حله، نيكي و مدارا مـي نـمـود و بعد از چند وقتي به درك واصل شد، در حالي كه چنين معجزه روشني در آن خبيث تاثيري نداشت.
✸ اللهم عجل لوليك الفرج✸