تو هنوز محرم نفست نشدهای تا او را مهار کنی و این مهار کردن مهارت میخواهد. چند روز از عطشانی قبیله پاکان میگذرد و تو هنوز تشنه معبودت نیستی! تشنه معبودی که تو را از عرفان و معرفت سیراب میکند!
چند روز از چشم براهی فرات میگذرد تا ابوفاضل مشک بر دوش به دیدارش رهسپار شود و زنان عرب پشت در پشت بایستند و آمدن او را انتظار بکشند.صدای شیون و اندوه و فریاد «واعطشا» از داخل چادرها شنیده میشود.نفسها در سینه حبس میشود تاریخ یک بار دیگر عاشورا را به باور مینشیند و فرات در تشتی از خون و حیرت به آسمان مینگرد. هفتاد و دو همراه دیروز با سیصد و سیزده نفر امروز برابری میکند. امام حسین( ع) با ۷۲ یار و همراه به میدان نبرد میآید و حضرت حجت(عج) هنوز پس از قرنها سیصد و سیزده همراه ندارد.زمین زبانه میکشد و نبض دلش به شور میافتد لختی نگاه کن طلوع میکند محرم هر سال و کربلا عروج سینه سرخانی میشود که زمین را به عاریه برای آسمانی بودن گرفتهاند.
محرم هرسال طلوع می کند و ما همچنان در انتظار مردی هستیم از قبیله حسین (ع) نا دنیا را از تاریکی و ظلمت رهایی بدهد. چشم ها در غیبت تو لجه ای ازخون می شوند تا سرخی کربلا را فراموش نکنند.آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟!!
السلام علیک یا اباصالح مهدی(عج)
نهضت عاشورا برای احیای ارزشهای دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یـافـت و امـام حـسـیـن (علیه السلام) و زیـنـب کـبـری و دودمـان رسـالت، چـه بـا سـخـنـانـشـان، چـه با نحوه عـمـل خـویـش، یـادآور ایـن گـوهـر نـاب گـشتند. برای زنان، زینب کبری و خاندان امام حسین (علیه السلام) الگـوی حـجـاب و عـفـاف هستند. ایـنـان در عـین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حسّاس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.
عصر عاشورا وقتی دشمن به خیمهها حمله کردند و آنها را به آتش کشیدند حضرت زینب (س) محضر امام سجاد آمدند و کسب تکلیف کردند. امام به عمهاش زینب (س) فرمودند بگو بچهها به میان بیابانها فرار کنند و پراکنده شوند، در ضمن فرار قضیهای برای دختر امام حسین (ع) به نام فاطمه صغری اتفاق میافتد. عربی از سپاهیان یزید او را دنبال می کرد. آن عرب با ته نیزه به پشت دخترک زد و هنگامی که بر زمین افتاد، او آنچنان گوشواره های دخترک را از گوشش بیرون کشید که گوش هایش پاره شدند. زمانی که به هوش میآید مشاهده میکند سرش در دامن عمهاش زینب (س) است، اولین درخواستی که این دختر دارد آن است که عمه جان آیا پارچهای پیدا میشود سرم را از چشم نامحرمان بپوشانم؟
دختر دل سوخته به عمّه اش نگفت سه روز است که آب نخورده است و تشنه اش است، نگفت که گوش هایش درد می کند، نگفت که او را شلّاق و تازیانه زدند. نگفت پدرم کجاست. نگفت برادرم کجاست. نگفت عمویم کجاست فقط وقتی متوجّه شد که چادر به سر ندارد با گریه التماس کرد: عمّه جان چادر ندارم! آیا چادری نداری که خود را با آن بپوشانم؟! حضرت زینب با چشم های پر از اشک فرمود: دخترم؛ چیزی برای ما باقی نگذاشته اند.
هم اباعبدالله نسبت به حفظ حریم اهل بیت و حفظ آنها از معرض نامحرمان از هیچ تلاش و حرکتی فروگذاری نکردند و هم خود آن بزرگواران در کربلا و در طول اسارت هیچگاه و هیچ لحظه از حفظ حجاب و عفاف خود غفلت نکردند که اینها میتواند درسآموز برای جامعه امروز ما باشد.
آنها چفیه داشتندمن چادر دارم آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشودمن چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم.آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم.آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم.
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اندمن چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم.اگر به حجاب معتقد شدی،در دینداری خود ثابت قدم و استوار باش و از تمسخر مخالفان نترس.
و در برابرشان بگو : “ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون” (آیه 38 سوره هود)
گاهی تو را به دست باد می سپارم تا نوازش کند وجود نازنیت راگاهی زیر باران خیس می شوی تا شسته شود نگاه های هرزه مانده بر تو؛ تنت زخمی است، می دانم، و باران مرحم زخم است! و گاهی زیر آفتاب داغ می سوزی و سرخ می شوی از عطش،اما همچنان بر وفاداریت به من استواری!
گاهی سر به زیر گرمای وجودت می کشم و تو را پناه اشک های خویش می سازم… و چه راز داری که ماجرای اشک هایم را در دلت نگاه می داری، در سکوتی ابدی! وجودت سنگری است ما بین من و آنچه با من در عناد است و تو، چه زیبا دشمنانم را ناامید می کنی، از به دست آوردن غنیمتی حتی ناچیز!
چه خوب است که هستی نازنینم! چه خوب است که تیرگی را به جان می خری تا دنیایی زیر سایه ات روشن بماند! و چه پر ماجرایی، تاریخی برای بودنت خون داده است؛ از قرن ها پیش دغدغه بوده ای …از قرن ها پیش ارزش
ای شاهد به جای مانده از کربلا…! ای شاهد به جای مانده از ماجرای در و دیوار و آتش…! چه والا مقامی که آقایم حسین هنگامهی شهادت چشمانش نگران هتک حرمت به تو بود!
چه گوهر مقام، که جوان های بسیار استوار بودنت را با خون خود به معامله گذاشتند، خون دادند و نفس…؛ که تو پای بر جا بمانی که حفظ شوی! سال هاست تن زخمی تو مرحم زخم است ای همیشه استوار و جاودان ای همیشه با صلابت،بمان و باز هم ایستادگی کن…
معنای وجودت مشتی است بر دهان استکبار…مشتی است بر دهان ظلم…مشتی است بر دهان هر نگاه هرزه و از سر بی حیایی! کمتر از نود سال پیش چه بسیار بودند کسانی که از داغ دوریات خانه نشین شدند،به ادعای آزادی تن به اسارت ندادند و آزاده شدند
این روزها رضا شاه ملعون هم در حیرت چگونگی افتخار بی تو بودن، مانده است! چندگاهی است نام تو را تحجر نهاده اند…غافل از آنکه در عصر حجر اصل بر بی تو بودن بوده است و سالها سپری شد تا انسان به کمال “یافتن تو” رسید؛ و حال… مضحک نیست؟هر که این روزها خود را به عصر حجر نزدیک تر می کند نامش می شود روشن فکر و مدرن…مضحک نیست؟!
و می دانم …خوب می دانم این روزها وجود نازنیت در تب می سوزد…می دانم مثل همیشه در ماجراهای پر فراز و نشیب می سوزی و ایستادگی می کنی، کاش زبانی برای گفتن داشتی، زبانی برای گفتن آنچه تو را اینچنین گداخته است! دنیایی به تو مدیون است و شرمنده…و من نیز شرمنده! شرمنده ام که تاج تو را به سر می نهم و گناهم را زیر سایه ی تو پناه می دهم، ای چادر خاکی زخمی من! مرا ببخش که حرمتت را گاهی می شکنم…مرا ببخش که گاهی فراموش می کنم داشتن تو را به خون های بسیار مدیونم… همهی ما را ببخش…چه کسانی که بودنت را به سخره می گیرند و چه کسانی که زیر سایه تو…
بمان، که تو لباس پسندیده شده از سوی خدا برایم هستی، لباسی که خدای مهربانم، آن را مایه زینتم قرار داد پس با عشق به خدای زیبایی ها خواندم: یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْءَاتِکُمْ وَرِیشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَىَ ذَلِکَ خَیْرٌ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ ای فرزندان آدم برای شما، لباس فرو فرستادیم که اندام شما را بپوشاند؛ و مایه زینت شماست؛ و لباس تقوی بهتر است؛ این از آیات خداست، باشد که متذکر شده، پندگیرند.(سوره اعراف/ آیه ۲۶)