در رفتارت با #قرآن تجدید نظر کن!« رفتار عامه مردم شیعه در قبول هر سخنى که جنبه حدیث داشت رفتار عامه مردم سنى در مورد احادیث نبوى بود. و حتى عامه شیعه در این امر آنچنان افراط کردند که جمعى قائل شدند به اینکه ظواهر قرآن حجت نیست ولى کتابهائى دیگر از قبیل «مصباح الشریعه» و «فقه الرضا» و «جامع الاخبار» حجت است و افراط را از این حد نیز گذرانده به جائى رساندند که گفتند: حدیث هر چند که مخالف صریح قرآن باشد مىتواند قرآن را تفسیر کند و این حرف نظیر و همسنگ سخنى است که بیشتر اهل سنت گفتهاند و آن این است که حدیث اصلا مىتواند قرآن را نسخ کند و به نظر مىرسد قضاوتى که دانشمندان درباره رفتار امت اسلام کردهاند قضاوت درستى باشد آنها گفتهاند: اهل سنت کتاب را گرفتند و عترت را رها کردند و سرانجام کارشان بدانجا کشیده شد که کتاب هم از دستشان رفت و شیعه عترت را گرفته کتاب را رها کردند و سرانجام کارشان بدینجا کشیده شد که عترت هم از دستشان رفت پس مىتوان گفت که امت اسلام بر خلاف دستور صریح رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) که فرموده : « انى تارک فیکم الثقلین … » هم قرآن را از دست دادند و هم عترت را، هم کتاب را و هم سنت را.
این راهى که امت در مورد حدیث پیش گرفت یکى از عواملى است که در قطع رابطه علوم اسلامى یعنى علوم دینى و ادبى از قرآن کریم اثرى به سزا داشت با اینکه همه آن علوم به منزله شاخ و برگها و میوههاى درخت طیبه قرآن و دین بود. درختى که اصلش ثابت و فرعش در آسمان است و به اذن پروردگارش میوهاش را در هر آنى مىدهد چون اگر درباره این علوم دقت به خرج دهى خواهى دید که طورى تنظیم شده که پیداست گوئى هیچ احتیاجى به قرآن ندارد حتى ممکن است یک محصل همه آن علوم را فرا بگیرد و متخصص در صرف و نحو، بیان،لغت، حدیث، رجال، درایه،فقه و اصول بشود و همه این درسها را تا آخر بخواند و قهرمان این علوم نیز گردد و حتى به پایه اجتهاد نیز برسد ولى قرآن را آنطور که باید نتواند قرائت کند و یا به عبارتى اصلا دست به هیچ قرآنى نزده باشد!
پس معلوم مىشود از این دیدگاه هیچ رابطهاى میان آن علوم و میان قرآن نیست و در حقیقت مردم درباره قرآن به جز قرائت هیچ وظیفهاى ندارند و العیاذ بالله قرآن ارزشى جز خواندن و یا آویزان کردن به گردن نوزاد، تا از حوادث ناگوار محفوظ بماند، ندارد. پس شما خواننده عزیز اگر از این قسم مسلمانان هستى عبرت بگیر و در رفتارت با قرآن تجدید نظر کن! »
?ترجمه المیزان، ج5، ص450