دلم یک بغل کربلا می خواهد
روز ها پشت سر هم سپری می شود
روز موعود در راه است
همه پرستو دسته به دسته در راهند
به دنبال پناهگاه خود روانه می شوند
هر روز و هر لحظه به تعداد این پرستو های عاشق افزوده می شود
رفتن به این پناهگاه در روز به آن مهمی لیاقت می خواهد
نمی دانم چرا من لایق نبودم منم همان پرستوی عاشقم
که بی صبرانه منتظر این است که اربابش او را بخواند
شاید این پرستوی بینوا هنوز هنوز لیاقت ندارد
شاید این پرستوی عاشق هنوز به آن بی تابی نرسیده
کاشی منم فرا می خواندی
منم دلم می خواهد اربعین کربلا باشم
منم دلم می خواهد یکی از آن سیل جمعیتی باشم
که در حرکتند به سوی حرمت
منم دلم مثل یک پرستو پر می زند
دلم در بی تاب دیدن بین الحرمینت است با آن شور و حالی
تمام زائرات دارد
کاش منم جزو همه آن هایی بودم که اربعین کربلا هستند
دلم یک بغل کربلا می خواهد