اخه چرا به این زودی زرد شدی
#عکاسی_من
نمیدونم درخت حوزمون چرا به این زودی زرد شده؟
#عکاسی_من
نمیدونم درخت حوزمون چرا به این زودی زرد شده؟
#عکاسی_خودم
غروب آفتاب
زیبایی های زندگی
خدا به هممون لبخند بزنه و حالمون اروم بشه … ??
لطفا حتما به معنى این دعا دقت کنی د❤️?
انتخاب آگاهانه راه شهدا
آیا دیدار رهبر انقلاب با نخست وزیر عراق در اتاق غیر معمول بوده؟
مهمون دیشبمون
از اون مهمونایی بود که به زور پرت کردم بیرون
#عکاسی_خودم
چشمای قشنگ یه شاپرک از نمای نزدیک خودم انداختم اونم به زحمت?
فردی که 256 سال عمر کرد !
لی چینگ یون از 10 سالگی، گیاهان کوهستانی جمع میکرد و از مزایای اون برای طول عمر استفاده میکرد. اون به مدت 40 سال در رژیم غذایی گیاهی بود و تو سن 71 سالگی به ارتش چین به عنوان مربی هنرهای رزمی پیوست
او در 256 سالی که زندگی کرد 23 بار ازدواج کرد و حدود 200 فرزند داشت. راجب راز طول عمرش گفته: مثل یک لاک پشت بنشینید مثل یک کبوتر راه بروید و مانند سگ بخوابید
+ درنهایت درسال 1933 با خواهش و تمنای عزرائیل از دنیا رفت ?
طی عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد…
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگری لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این درازکش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
پلاک داشتند، پلاکها را دیدم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556، فهمیدیم که آنها باهم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که باهم خیلی رفیق بودند، باهم پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر دیدیم آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
قلب آدم به درد میاد. خدا میدونه حال این پدر لحظه ای که پسرش زخمی بوده و درد میکشیده چی بوده
✅ماجرای عنایت امام رضا(ع) به سرباز خوزستانی
سالها پیش یک سرباز خوزستانی پس از گذراندن دوره آموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد. دلگیر و غمگین شد، و از طرفی ارادتش به آقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش…
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم آقا تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به آقا بگه. ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت.
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت آقا؟ سرباز گفت: من بچه خوزستانم؛ اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم؛ هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم؛ نمیدونم چکار کنم
کفشدار خندید و گفت آقا امام رضا خودش غریبه و غریبنواز؛ نگران هیچی نباش.
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد؛ اونم تایم اداری. سرباز شوکه بود؛ جز آقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع. هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس آقا و برگشت شهرش ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده.
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید؛ ناگهان فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید؛ چهرش آشنا بود.
اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمدرضا پوردستان مَرد با جذبه با موهای جوگندمی، همون کفشدار حرم آقا بود که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود.
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود، و انتقالی اون رو به شهرش داده بود