حکم نماز خوانده با لباس نجس
❔سوال 1 : اگر بدانیم لباس کسی نجس است و ممکن است با ان نماز بخواند وبه او نگوییم ، اشکال دارد ؟
⚪️ لازم نیست به او بگویید
❔سوال 2 : اگر کسی بعد از نماز متوجه شود که بدن یا لباسش نجس بوده و قبل از نماز این موضوع را نمی دانسته ، ایا نمازش صحیح است ؟
⚪️ آری ، نماز او صحیح است .
???? منبع : رساله مصور ، ج 2 ، ص 57
اسم چهار نفر به لیست اضافه شد
???? وقتی جریان دیوار را شنیدم هر روز به ان سرمیزدم روی دیوارِ کنار انبار هفت اسم با ذغال نوشته شده بود هفت اسم در هفت روز متفاوت؛ نام هفت نفر از بچه ها بود که بعدا شهید شده بودند اولین کسی که متوجه شده بود انها قبل از این که شهید بشوند اسمشان روی دیوار نوشته شده، رسول بچه مشهد، وخیلی هم تیز بود. قسم میخورد و میگفت: هر کدام از این هفت نفر یک روز قبل از شهادتشان اسم شون روی دیوار نوشته شده است . باورش برایم سخت بود تا این که شب عملیات رسید وخبر دادند اسم چهار نفر به لیست دیوار اضافه شده است.سریع خودمان را به دیوار رساندیم چشمان مردد ما تصویر ان چهار نفر را به خاطرمان میفرستاد…. ؛ کاش میدانستم چه کسی از راز شهادت هم رزمانش خبر دارد…؛
منبع:امتداد ، ماهنامه ی راهیان نور، 86-85 ، شماره 18 ، ص 18
ظرف 24 ساعت آینده شهید می شوم
????ظرف 24 ساعت آينده شهيد مي شوم????
???? شهید حسن رفیعی از یزد متولد1345 واز گردان امام علی (ع) بود. او دو روز پیش از آنکه به شهادت برسد به من گفت : من ظرف 24 ساعت اینده شهید میشوم . ازآن ساعت به بعد حالت روحی او به کلی تغییر کرد. 24 ساعت گذشت از او پرسیدم پس چه شد ؟ گفت : شهادتم را هشت ساعت به عقب انداختم. چند دقیقه به شهادتش مانده بود که جعبه بیسکویت را برداشت و با خط خوشی روی آن نوشت : یک شهید می اید که سر در بدن ندارد ، یک شهید می اید که دست در بدن ندارد. آنگاه جعبه را کنار گذاشت. چند دقیقه بعد ، خط شلوغ بود و او در حین در گیری با خمپاره 120 به شهادت رسید و همانطور که توصیف کرده بود سر ودستش قطع شد.
فرهنگ نامه جبهه ، ج 5 ، ص61 و 62
چرا نمی آیی
امین حضرت یکتا چرا نمیآیی☘
✨چراغ دیده زهرا چرا نمیآیی
پیامبرست که با گریه هر سحر گوید☘
✨الا سلاله طاها چرانمیآیی
علی به ناله صدا می زند بیا مهدی☘
✨صفای خانه مولا چرا نمیآیی
حسن هنوز هم از کوچه ای ترا خواند☘
✨غریب کوچه غم ها چرا نمیآیی
حسین منتظر منتقم به گودال است☘
✨امید زینب کبری چرا نمیآیی
تو ریسمان اسارت ز دست عمه بگیر☘
✨امیر قافله جانا چرا نمیآیی
به آن یتیم که اشکش زترس بند آمد☘
✨پناه هر دل تنها چرا نمیآیی
به خون دیده عطشان کربلا برگرد☘
✨دوای غصه سقا چرا نمیآیی
هنوز منتظرت مانده سیزده معصوم☘
✨هنوز منتظرت خون دیده مظلوم
دلنوشته انتظار
دلنوشته انتظار
و سالهاست…
که تو…همان تنهاترین سفیدپوش سرزمین ابراهیمی….
سلام …
حج ات مقبول..؛ آرام دل بی قرار ما
عید، شده…
و چشمانمان دوباره بغض آلود است…
تنهایی تو….یک طرف
و زمین گیری ما، از سوی دیگر… راه پروازمان را، مسدود کرده است…
که قربان هم با همه عظمتش، قربانی کردن نفس مان را، به ما نیاموخته است!
پرواز…بدون تو…آرزويي محال است!
تویی؛ که ماجرای سربریدن همه زنجیرهای زمین را…خوب میدانی.
تویی که راه سبک شدن بالهایمان را، در سینه ات، جای داده ای…
و ما بدون تو…
نه سربریدن تعلقاتمان را آموخته ايم…
و نه رها شدن از زمین، برای پروازهاي بلند را تجربه کرده ايم….
ساده بگویم یوسف؛
زمین… با همه عظمتش، بدون تو… گودالي تنگ و تاریک است…
و ما خسته تر از همیشه… فقط برای ملاقات هیبت حیدری ات، لحظه شماری می کنیم…
حج ات مقبول ؛ تنها ذخیره زمین!
یک نخ از جامه احرامت… جان غبار گرفته ما را، آرام می کند….
غریب ترین حاجی هر ساله ؛
کاش بیاموزیم …
پیش پایت… همه زنجیرهای وجودمان را،
سر ببریم…
تا بیابیم.. آنچه را که قرنهاست در حسرتش، زمین گیر شده ايم!
حکایت زیبا
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد. مرد شروع کرد به دنبال کردن گوسفند تا این که گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برای شان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه اشان را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت: محمد، خداوند صدقه ات را قبول کند. او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کم کاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده. گوسفندی چاق و چله تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت: این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست …❤️????❤️
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود….
جوینده عشق بی عدد خواهد بود…..
مناظره شیعه با وهابی
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩای ﺑﻴﻦ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺸﻮﺩ.
از ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﺷﻴﻌﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻔﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﺎﺑﻲ ﻫﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﻰﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺎﺑﻴﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﺪﺯﺩﺩ.
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ.
اگه لذت بردید
بر “محمد و ال محمد (ص)” صلواتی بفرستید
میدونستین این شیعه باهوش کسی نبوده جز علامه حلی رحمه اله